این چند روزه نبودم چون رفته بودم سرعین
نگید خوش بحالت که هم زهر ماره خودم شد هم پدر و مادرم
نمی خوام بنالم نمیخوام بگم چقدر گریه کردم و سرم سنگینه
ولی بدونید تلخم خیلی تلخ
یهویی همه چیز ریخت به هم همسری به من چشم غر رفت و بعد یهو یی بینمون جنگ شد و بابا و مامانم قاطی قاطی کردن
ولی دیشب یه جورایی انگاری حل شد ولی من هنوز تلخم و سرم سنگینه
ناراحت نباش.گاهی اتفاقات ناخواسته پیش میان.فقط باید دیدشون و ازشون گذشت.به همین سادگی...
دعوا كه نمك زندگيه
عزیزم هیچی بدتر ازین نیست که جلوی بابا مامانا اوقات تلخی بشه..اونا از خودمون بیشتر غصه مونو میخورن..اما حالا مهم اینه که حل شده..بسپر به زمان و بهش فکر نکن..بزار گذر روزا کار خودشونو بکنن.[گل]
چی شد اخه/ عیب نداره فراموشش کن زمان بهترین مرهمه
میدونم چی میگی ولی نباید جلوی مامان و بابا به روی خودت میاوردی ولی پیش میاد دیگه، زیاد خودت رو ناراحت نکن.